دیباچه نوین شاهنامه
نویسنده:
بهرام بیضایی
امتیاز دهید
.
ساخته نشدن «دیباچه نوین شاهنامه» یکی از حسرتهای سینمای ایران است. بهرام بیضایی در «دیباچه نوین شاهنامه» زندگی فردوسی را با زبانی کاملا سینمایی روایت میکند. فیلمنامه از به خاک سپردن فردوسی شروع میشود و با فلاشبکهایی از دید مردم توس که به گور او گرد آمدهاند، ادامه مییابد. رفت و برگشتها به گذشته و حال حساب شده و دقیق است و ارجاعهایی که به اشعار شاهنامه در طول روایت داده میشود، از تسلط غبطه برانگیز نویسنده به حماسه فردوسی حکایت دارد. دیالوگنویسی فاخر بیضایی اگر در برخی از کارهایش متصنع به نظر میرسد، در «دیباچه نوین شاهنامه» به مجموعهای از درخشانترین گفتوگوهای درامنویسی ایران مبدل شده است. فیلمنامهای که بدون غراق و با فاصله بسیار، بهترین متن نمایشی است که درباره فردوسی و شاهنامه نوشته شده است.
بیشتر
ساخته نشدن «دیباچه نوین شاهنامه» یکی از حسرتهای سینمای ایران است. بهرام بیضایی در «دیباچه نوین شاهنامه» زندگی فردوسی را با زبانی کاملا سینمایی روایت میکند. فیلمنامه از به خاک سپردن فردوسی شروع میشود و با فلاشبکهایی از دید مردم توس که به گور او گرد آمدهاند، ادامه مییابد. رفت و برگشتها به گذشته و حال حساب شده و دقیق است و ارجاعهایی که به اشعار شاهنامه در طول روایت داده میشود، از تسلط غبطه برانگیز نویسنده به حماسه فردوسی حکایت دارد. دیالوگنویسی فاخر بیضایی اگر در برخی از کارهایش متصنع به نظر میرسد، در «دیباچه نوین شاهنامه» به مجموعهای از درخشانترین گفتوگوهای درامنویسی ایران مبدل شده است. فیلمنامهای که بدون غراق و با فاصله بسیار، بهترین متن نمایشی است که درباره فردوسی و شاهنامه نوشته شده است.
آپلود شده توسط:
کوهالن
1389/05/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیباچه نوین شاهنامه
هیچکس
پرنده اگر باشی، باز پایبند دانهای یا فریفته دامی، کشته به تیر کمانداری
یا لقمهای در دهان جگر خواری
باد باش و پرنده مباش
پرنده باش و آدمی مباش...
بهرام_بیضایی
دیباچه نوین شاهنامه
امید که همگانتان این اثر خوانده باشید و سزاوارش گرامی بدارید.
بیضایی سخته مردی است فرزانه و فردوسی شناسنامه شمایان. قدر هر دو گانه بشناسید...
فردوسی: کی به شاهنامه بیندیشد؟ سلطان را سرود گویان بسیار است که هر دم به چنان مژده ها می اندیشد. بخرد آنانند و من شاگردی ایشان بایست کردم. نه. آنچه را که من می کنم کسی کار نمی داند. به بازار می برم و خریداری نیست. می گوییمشان بیایید این سرود. به گندمی، هر لنگه نیم جو. و کسی نمی خرد.
مرد دانشمند ناگهان پرده را پس می زند و دیده می شود.
مرد دانشمند: از پایان شاهنامه بگو! {به والی} تا او دل بدان بسته بیهوده منتطریم. {به فردوسی} از پایان شاهنامه بگو!
فردوسی: پایانی خوش! باور کنید! شما می آئید، با همین جامه های سیاه ، و همه جا را میگیرید.
طنز شیرین جاری در کلام فردوسی ، در جای جای مکالمه اش با سلطان و عاملان او به چشم میخورد که البته با شیرینی از تلخی های آنان و جامعه زیر سلطه آنها سخن می راند. فردوسی این طنز را گاهی در میان همسر و دخترش هم بکار میگیرد:
همسر: آی- بگو، تو مرا میخواهی چون این دفترها را می توانم خواند. تو مرا میخواهی چون تا هشت پشت پدرانم دبیران بوده اند، و از آنهمه دفترها که پدران تو در چاه نهان کردند ، در جهاز من چیزی بود.
فردوسی: شاهنامه فراموش میکنم!
همسر: این کار را نکن!
فردوسی: {دستهای او را میگیرد} ترا برای همه ات میخواهم ، که از مهربانی چون بارانی ، گاهی اگر چه تند شود. {زن رو برمیگرداند} اگر بروی می خشکم.
فرجام فردوسی همچون دیگر بزرگان این سرزمین در دیباچه.. بی حرمتی و سنگ اندازی به اثر، گفتار و حتی جنازه اوست. به قول خود استاد در همین اثر:
"آری در توس ، جز گوری پاداش مرد هنر نیست"
بار سوم...
ملا، بار سوم که خواند به زمین و زمان فحش داد!
فردوسی: فردوسی!
سردار: نمیدانستم ایرانیان هم اسمی دارند، دوباره بگو تو را چه نام است؟
فردوسی: من نامی ندارم.
سردار: تو دهقانی!
فردوسی:من ورزگرم.
سردار [خشن] چه میگوید؟
همسایه: عرض میکند رعیت است قربان!
سردار: در چشم رعیت برقی نیست. نگاه رعیت مرده. دهقان نه. در چشم دهقان برقیست که میگوید من حیوان نیستم...
این دو جمله را خیلی دوست دارم دو جمله ای که روزگار ایران را در زمان فردوسی شرح می دهد و برای تاکید بیشتر جمله دوم سه بار شاید هم بیشتر تکرار می شود :
بیا فاحشه ای ، نام او ایران
این گونه زنی ، در این گونه برزنی
سپاس از لینک
* خود را ارجوزه می خوانند و آتش می زنند در دانشنامه های پارسی تا کس نداند آنچه دارند از ماست.
* دیشب خواب دیدم در ویرانه ها گنجی است، و زیر خاکستر بود.
* نمی بینی که زیر پا پوک است و پشت خالی و سخن باد؟
* به درد خویشم رها کنید. با این جشن های گریه آورتان ، با این سوگهای خنده آورتان. ما را به دشمن نیاز نیست آنگاه که پدر پسر را پهلو می درد و برادر برادر را تله ی مرگ می نهد.
* به دروغ عادت کرده ای، و خوب می گوئی. آه - اگر مردمانی باور می کنند چرا من نکنم؟
* شبی مرگ به خانه ما آمد. پدر او را گفت دشمنی ات با من از چیست؟ گفت تو مرده های مرا زنده می کنی.
* هرگز مرگ را به گریه ای شاد نکردم ، برخیز زندگی را زنده کنیم.
* من پیرو خرد خویشم اگر شما پیرو سود خویشتن اید.
* سلطان هیچ نیست مگر تیغی برهنه در کف دانشوران دین. و اینان کودکانی اند با ریش های دراز که دنیا را به بازی گرفته اند.
* وای از این نیکان ناهمراه. چرا بد دهنان زبان دراز دارند و نیکان خاموشند؟ نیکان از نیکی نه دست به سنگ می برند و نه ناسزا را با دشنام همسنگ پاسخ می گویند. آه - نیکی چه بد است !!!
* بزنید که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برایشان پشتم خمید و مویم به سپیدی زد و دندانم بریخت و چشمم ندید و گوشم نشنید.
* همه را به زندگانی آن گیسو دراز بخش !
* آمد که چشم ها چشمه شود.
* سپاهی ساخته اند از جهالت و فولاد. جهالت سرتا پا مسلح است فردوسی.
*سلطان اگر سلطان است بر سرشت خویش شهریاری کند که پادشاهی آنست و دانشیان اگر دانشی اند در کنش خود بنگرند که دانش آنست.
* بیا پسر ، بیا که ببینی مردان بزرگ تا چه اندازه کوچکند.
* در واقعه مرا گفتند آن دانشمند دوزخ خرید بدین فضولی که کرد و خود را داور واپسین شمرد. که صد هزار ثواب چنین خودبین به رنج چنو مردی تاوان نشود.
* روزی از دروازه بیرون می آمدیم. هوایی خوش بود. ژاله می بارید و جان تازه میشد. مرا گفت خرم جهانی است اگر بگذارند.
* آری در توس ، جز گوری پاداش مرد هنر نیست.
* ز بد گوهران بد نباشد عجب / نشاید ستردن سیاهی ز شب
* بزرگی سراسر به گفتار نیست / دو صد گفته چون نیم کردار نیست
* اگر زنده اید از پر بودن گورستان است. نان از لطف جناب سلطان دارید و نفس از انفاس حق خلیفه! شما برای مرگ به دنیا می آیید و برای سیر کردن لشکر سلطان. سلطان شیر جنگل است و شما - هه! شما فقط به وی سرباز می دهید، و اسب و علیق ، و غله و سیم ، تا سپاهی بسازد بر سر شما! تو حرفی زدی؟
دوستان یا شما ایمیل کنید سپاس گذار می شوم